شیوا : روی همه تون یه شیطان نشسته . اسماء ( هم شاگردی پسش دبستانی ) به من همه چی یاد میده . ( اگه خورشید نباشه ما نیستیم ... رو دوش همه ما یه فرشته است یه شیطان این طرف یه فرشته و یه شیطان اون طرف ) چرا شما به من هیچی یاد نمی دین ؟ همه چی رو اسماء باید به من یاد بده ؟؟؟
+ با شیوا و خانم رفتیم مشهد . موقع ورود به حرم خادم پلاستیک دست شیوا رو بررسی کرد و پفیلای داخلش رو باز کرد و توشو دید ! شیوا : چقدر خادما بد بودن . پفیلای منو فضولی کردن !!!
+ با شیوا رفتیم راه پیمایی 22 بهمن . هلی کوپتری بالای سر ما می چرخید . شیوا : این هلی کوپتر امامه بابا ؟!!
+ عید نوروز 95 : شیوا : بابا به من 4 تا عیدی داد . بابا به من چند تا سکه داد و یه پول بزرگ !
+ شیوا رو به مادرش : تو چقدر قورقور می کنی بی تربیت ! قورقور نکن . اه . مادر : شکم قورقور می کنه دیگه .
+ من و شیوا بازی می کردیم . بازی شغل ها . پرسیدم : کی لباس می دوزه ؟ گفت : خیاط . گفتم : کی موها رو اصلاح می کنه ؟ گفت : آرایشگر . گفتم : کی لوله مون می ترکه درست می کنه ؟ گفت : لوله ترک !!!
+ شیوا موقع پوشیدن شلوار بیرون : مامانی ! آستین شلوارم . آستین شلوارم رفت . بیا ( کمکم کن )
+ شیوا : چرا من غذا می خورم سنگین میشم ؟ غذاها کجا میره ؟ گفتم : هضم میشه . خوباش به سلول ها می رسه بدهاش دفع میشه . گفت : به سلول ها برسه به من نرسه ؟!! سلول ها بخورن من نخورم ؟!!
بعد ادامه داد
: مگه غذای ما بد داره ( جزء بد داره ) ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
سلام...خاطراتتون حس خوبی ب من میده نمیدونم چرا خیلی سادن ولی قشنگن. موفق باشین -
2-دختر بهار
نظر
+ شیوا : چرا زیر زبون آدم سیاهه ؟ گفتم : ما دو جور رگ داریم . سرخ رگ و سیاه رگ . گفت : سبزرگ هم داریم مثل دست ها !!! ( اشاره داشت به رگ های جلوی ساعد )
+ مادر شیوا : یه شب تب داشتی همه گناهات بخشیده شده .شیوا : حتی فحش های بچگیم ؟
به شیوا گفتم
: اگه هرچی من میگم بخوری هرچی میگم نخوری زود خوب میشی اما تو حرف گوش نمیدی . شیوا
: برای اینکه تو زور میگی . آب شور ( ا ار اس ) به من میدی من خوشم نمیاد . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا موقع دادن دارو
: زورگوها ! چه پدر یا مادر زوری دارم ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
مادرش گفت : کاشکی از اول می بردیمش بیمارستان خرمی . بستری می شد سرم می زد زودتر خوب می شد . شیوا : بیمارستان خوب نیست وقت آدم تلف میشه !!! مادر : مگه تو بیمارستان بودی ؟ گفت : آره . به خاطر پام ( تصادف ) مادر : خوب اینجوری طول می کشه مریضیت . شیوا : طول بکشه . من از وقت تلفی بدم میاد !!! ( چه حرفا )